پژواک مدرنیته در نظریات روسو

  • علی امینی نجفی
  • پژوهشگر مسائل فرهنگی
ژان ژاک روسو

منبع تصویر، i

توضیح تصویر، برخی از گفته‌های تاریخی روسو هم در متن اعلامیه جهانی حقوق بشر نشسته است و هم در قانون اساسی بسیاری از کشورها

برخی از گفته‌های تاریخی روسو هم در متن اعلامیه جهانی حقوق بشر نشسته است و هم در قانون اساسی بسیاری از کشورها. نظام دموکراسی، که از آغاز قرن نوزدهم در بخشی از جهان غرب شکل گرفت، تا حد زیادی زیر نفوذ این اندیشمند بود. بسیاری از نهادهای علمی و دانشگاهی، از جمله بنیاد یونسکو، امسال را "سال روسو" خوانده‌اند.

ژان ژاک روسو ۳۰۰ سال پیش در ۲۸ ژوئن ۱۷۱۲ در خانواده‌ای فرانسوی در ژنو پا به جهان گذاشت. مادرش تنها ۹ روز پس از تولد او درگذشت. "تولد من به بهای جان مادرم تمام شد و برای خودم اولین بدبختی بود" (اعترافات).

زندگانی روسو با تمام جزئیات، به یمن "اعترافات" او، گزارشی که با دلیری و صداقت از زندگی خود ارائه داده، برای همگان آشناست. او از ۵۲ سالگی روی این کتاب کار می‌کرد. "اعترافات" در زمان حیات روسو اجازه نشر نیافت و تنها پس از مرگ او منتشر شد و تا امروز جذاب و پرخواننده است.

پدر روسو ساعت‌سازی فرهیخته و مهربان بود. او هر شب بر بالین پسر می‌نشست و برای او رمان می‌خواند؛ اما دیری نگذشت که روسو از پشتیبانی این پدر محروم شد. پدر به دنبال دعوایی حقوقی از ژنو فرار کرد و پسر را به دست خویشاوندان نه چندان مهربان سپرد.

نوجوان تیزهوش و حساس که از جور خویشان به جان آمده بود، در ۱۶ سالگی سر به طغیان برداشت و تصمیم گرفت از ژنو فرار کند. او پای پیاده راهی فرانسه شد و تا چند سال بی سر و سامان بود. در آوارگی و پریشانی به کارهای گوناگون پرداخت و تجارب بسیاری کسب کرد. هم به کارهای ناشایست دست زد و هم به مشاغلی آبرومندانه مانند تدریس و نمایشنامه‌نویسی و آهنگ‌سازی، که در آنها موفقیتی نداشت.

سفر به پایتخت

روسو سی ساله بود که راهی پاریس شد و کوشید برای خود در دنیای فرهنگ و هنر راهی باز کند. در جستجوی شغل، مأموریت یافت که به عنوان منشی به ایتالیا برود، که پایگاه اصلی آموزش موسیقی اروپایی شناخته می‌شد. نزدیک یک سال در ونیز ماند، شناخت بیشتری از موسیقی پیدا کرد و چند اپرا نوشت. در سالهای بعد، با وجود موفقیت‌هایی که در موسیقی پیدا کرده بود، به ادامه آهنگسازی تمایل جدی نشان نداد.

روسو در پی آشنایی با اندیشه‌های انتقادی به پاریس برگشت تا در کانون رویدادها باشد. در تماس با چند "سالن ادبی" با روشنفکران برجسته روزگار آشنا شد، از جمله با دیدرو و دالامبر، پایه‌گذاران اصلی "انسیکلوپدی"، که تمام دانش بشری را از دیدگاهی نو ارائه می‌داد. روسو از سال ۱۷۴۹ برای این منشور گرانقدر جنبش روشنگری بیش از ۳۰۰ مقاله نوشت.

روسو در پاریس همچنین با ترز لواسور دوست شد، زنی ساده و عامی که سواد و فرهنگ "بالا" نداشت، اما سرشار از طبعی سالم و تندرست بود. روسو که به منش "طبیعی" این زن کشیده شده بود، پس از چند سال زندگی مشترک، سرانجام در ۵۶ سالگی با او ازدواج کرد.

آشنایی با روشنگری

روسو در سال ۱۷۴۹، که ۳۷ سال داشت، به تصادف از جایزه‌ای فرهنگی باخبر شد. آکادمی علوم شهر دیژون برای بهترین مقاله درباره یک موضوع جایزه تعیین کرده بود: آیا پیشرفت علوم و هنرها به انحطاط اخلاقی انجامیده است؟

روسو بیشتر برای کسب جایزه، مقاله بلندی نوشت که نقدی تند بر شرایط سیاسی و اجتماعی بود. او با قلمی پرتوان و بیانی پرشور استدلال کرد که پیشرفت‌های علمی نه تنها به سعادت انسان کمکی نمی‌کند، بلکه سقوط اخلاقی او را به دنبال دارد. مقالۀ روسو جایزه آکادمی را برنده شد و جنجال زیادی به پا کرد.

روسو در گسترش نظریات خود، چند سال بعد رساله دیگری نوشت به نام "گفتاری درباره سرچشمه نابرابری در میان آدمیان". با انتشار این اثر در سال ۱۷۵۵ نام روسو در سراسر اروپای آن روز به سر زبانها انداخت.

روسو تقسیم جامعه و برتری افراد بر یکدیگر را ناشایست و مخالف با "طبیعت" آدمی دانست، و ساختار طبقاتی جامعه را به خاطر آن مقصر شناخت. او در جریان نوشتن دو رسالۀ یادشده به نکاتی رسید که نه تنها دیدگاه خوانندگان، بلکه زندگانی خود او را نیز دگرگون ساخت. آگاهانه از رفاه و تنعم و تجملات مادی دوری جست، به یک زندگی ساده و مختصر قناعت کرد.

انسان قربانی تمدن

بنا به دیدگاه روسو تمدن نه تنها سعادت و بهروزی انسان را تأمین نمی‌کند، بلکه می‌تواند با تحمیل عادت‌ها و هنجارهایی زیان‌بخش، انسان را از "وضع طبیعی" بیرون بکشد، او را از خود و جامعه بیگانه کند.

روسو انسان را بر پایه نیازهای اساسی جسمی و روحی و عاطفی او تعریف می‌کند. او میان نیازهای حقیقی که از "طبیعت" انسان برمی‌خیزند با زیاده‌خواهی‌ها و آزمندی‌هایی که "جامعه متمدن" به انسان تحمیل می‌کند، تفاوت می‌گذارد.

جهان‌بینی روسو اخلاقی و جمع‌‌گراست. در جامعۀ دلخواه او انسان آزاد و خودمدار است، اما برای بر آوردن نیازهای خود ناگزیر به همزیستی و معاشرت با دیگران است. انسان برای رسیدن به یک زندگی هماهنگ و آسوده باید به فضایلی مانند همبستگی و نوعدوستی آراسته شود.

روسو به طور ضمنی یادآور می‌شود که برای رسیدن به الفت و همبستگی میان آدمیان، از دین و علم و هنر کاری ساخته نیست، انسان باید به اخلاق گرایش یابد، به جای تعلقات مادی، در اندیشه وارستگی معنوی باشد. روسو آن آزادی که شهروند با "منزلت اخلاقی" به آن می‌رسد را از هر نوع آزادی برتر می‌شمارد. از جمله همین تأکید روسو بر اخلاق است که بعدها ایمانوئل کانت را به ستایش از او برانگیخت.

لازم به تأکید است که روسو در ستایش از "طبیعت بشری" نه به زیست طبیعی، بلکه به مفهوم "انسان در وضعیت طبیعی" نظر دارد، یعنی مرحله‌ای که زندگی هنوز از آفت‌های تمدن آسیب ندیده است. روسو از این مفهوم در حمله به هنجارهای غیرانسانی "مدرنیته" بهره می‌برد.

هرآنچه درباره گرایش روسو به "طبیعت" و "زیست طبیعی" گفته می‌شود، در اصل از همین دیدگاه برخاسته است که دستاویزی شد در دست مخالفان روسو تا او را دشمن پیشرفت و تمدن بخوانند.

برخی از خردگرایان سازش‌ناپذیر که رومانتیسم، احساسی‌گری و خردگریزی، را آفت روشنگری می‌دانستند، به روسو طعنه زدند که او مخالف شهرنشینی و خواهان بازگشت به دامن طبیعت است! ولتر در نامه‌ای به او نوشت: "با خواندن کتاب شما آدم هوس می‌کند چهار دست و پا راه برود. اما من شصت سالی هست که این عادت را ترک کرده و آن را به کسانی واگذار کرده‌ام که لایق آن هستند!"

دو پیشوای بزرگ روشنگری به دشمنانی کینه‌توز بدل شدند.

قرارداد اجتماعی: مرامنامۀ دموکراسی

روسو در سال ۱۷۶۲ اثری منتشر کرد که بیانیۀ سیاسی او و یکی از مهمترین اسناد مدرنیته شناخته می‌شود: "قرارداد اجتماعی یا اصول حقوق سیاسی".

این کتاب با یکی از معروف‌ترین شعارهای سیاسی شروع می‌شود: "انسان آزاد زاده می‌شود اما همه جا در زنجیر است." روسو در سراسر اثر تلاش می‌کند چندوچون این وضع ناگوار را روشن کند و راه برون‌رفت از آن را نشان دهد.

کتاب روسو تا سالهای دراز هم دستمایه‌ای شد برای کاوشگران سیاست و هم به کنشگران بیشمار الهام بخشید، از ژاکوبن‌های پرشور در انقلاب کبیر فرانسه تا مارکس و انگلس که در "بیانیه کمونیستی" (۱۸۴۸) "شکستن تمام زنجیرها" را به دست پرولتاریا مژده دادند.

از رعیت تا شهروند آزاد

تئوری سیاسی روسو بر چند مفهوم مهم و بنیادی استوار است: افراد بر پایه "قرارداد اجتماعی" از وضعیت طبیعی بیرون می‌آیند و به عنوان شهروندان آزاد به جامعه انسانی وارد می‌شوند. هدف "قرارداد" تأمین "خیر عام" است که به رفاه و آسایش همه اعضای جامعه نظر دارد، اما از نفع یکایک انسان‌ها جداست و اموری وجدانی مانند عدالت و برابری را در بر می‌گیرد. "اراده همگانی" پشتوانۀ قرارداد است، که همه افراد در آن سهیم هستند، زیرا نفع خود را در اجرای آن می‌بینند.

گوهر سخن روسو در "قرارداد اجتماعی" این است که با برقراری نظام فردی، انسان به برده یا رعیتی بدل می‌شود که جز اطاعت و پیروی از قدرت حاکمیت وظیفه‌ای ندارد. اما با تکوین جامعه مدنی، فردی که از "حقوق طبیعی" خود محروم شده، می‌تواند با تکیه بر "قرارداد اجتماعی" به "حقوق شهروندی" دست یابد.

روسو توضیح می‌دهد که فرد در "وضعیت طبیعی" به ظاهر از آزادی‌های بسیاری برخوردار است، اما او در حقیقت بازیچه دست خواسته‌ها و هوس‌هایی پست و بی‌ارزش است. او زمانی به آزادی‌های حقیقی دست می‌یابد که از قوانین عرفی و اصول اخلاقی، که در همدستی با دیگران برای خود وضع نموده، پیروی کند.

بدین سان فرد با از دست دادن "حقوق طبیعی" برخی از آزادی‌های خود را در راه مصلحت عمومی و رفاه جمعی فدا می‌کند، اما پس از رسیدن به جایگاه شهروندی به یاری خرد و با تکیه بر اخلاق از قوانینی فرمان می‌برد که برای او محدودکننده است، اما فرد با میل و رغبت از آنها پیروی می‌کند، زیرا خود در تدوین آن شرکت داشته و آنها را برای تأمین بهروزی جامعه لازم دیده است.

روسو مردم جامعه را تنها مرجع مشروعیت و اقتدار می‌شناسد؛ هم استبداد فردی و هم سلطه دین را مغایر شأن و آزادی آدمی می‌داند.

قرارداد اجتماعی: پیمانی میان شهروندان آزاد

اندیشه سیاسی اروپا پیش از انتشار کتاب روسو، از راه نظریات تامس هابز و جان لاک با مفهوم "قرارداد اجتماعی" آشنا بود. روسو این نظریه را از دیدگاهی تازه مطرح کرد و در آن نقش توده مردم را برجسته کرد.

برای هابز "وضع طبیعی" شرایطی پرآشوب است که در آن همه با یکدیگر در ستیز هستند. برای رهایی از این وضعیت تحمل‌ناپذیر، مردم تمام قدرت را یک جا به دولت تفویض می‌کنند، تا از گزند هم در امان بمانند و دولت امنیت و آرامش آنها را تأمین کند. هابز و مدافعان حکومت مقتدر انکار نمی‌کنند که این "شر مفید" می‌تواند اینجا و آنجا آزادی‌های مدنی را پایمال کند.

لاک در نقد اندیشه هابز، با طرح ایده "مشروعیت" بر اقتدار دولت دهنه می‌زند و آن را به توافق عمومی یا حمایت اکثریت جامعه مشروط می‌کند. اما روسو بحث را از دیدگاهی یکسره انقلابی پیش می‌برد: به نظر او آزادی انسان و حقوق فردی او نه قابل تقسیم است و نه قابل واگذاری. طرف‌های اصلی "قرارداد اجتماعی" خود مردم هستند. دولت تنها به مثابۀ ابزار دست "اراده جمعی" عمل می‌کند و همواره در برابر مردم پاسخگو است.

مرگ تن و رستاخیز اندیشه

روسو که با انتقاد جسورانه از دیکتاتوری، خشم و نفرت حکومت را برانگیخته بود، از بیم دستگیری راه فرار در پیش گرفت. پس از چندی گریز و آوارگی سرانجام به بریتانیا رفت و نزد دیوید هیوم، فیلسوف نامدار، پناه گرفت. رابطه‌ای که به خاطر بدگمانی شدید روسو به دشمنی کشید.

روسو از راه‌های گوناگون برای بازگشت به فرانسه یا سوئیس تلاش کرد اما موفقیتی نداشت. زمامداران هر دو کشور خواندن آثار او را منع کرده و آنها را در میدان‌های بزرگ به آتش کشیده بودند. اما اندیشه روسو در نهان همچنان به هر گوشه رخنه می‌کرد و مردم را به پیکار با حکومت فردی فرا می‌خواند. روسو سرانجام پس از تلاش بسیار موفق شد به فرانسه باز گردد و ده سال آخر زندگی خود را در گوشه‌ای آرام سپری کند. او که از دیدارهای سیاسی و نشر نوشته‌های خود منع شده بود، در سال ۱۷۷۸ در افسردگی و تنهایی در دهکده‌ای در نزدیکی پاریس درگذشت.

شانزده سال بعد، در سال ۱۷۹۴ مبارزانی که پرشورترین انقلاب تاریخ بشر را به راه انداخته بودند، بازمانده جسد او را به عمارت پانتئون بردند و در آرامگاه پرشکوه بزرگترین مفاخر ملت فرانسه به خاک سپردند.

انتقاد از قرارداد اجتماعی

روسو در میان پایه‌گذاران بنیادهای فکری جهان نو جایگاهی ویژه دارد و برخی از بغرنجی‌های این جهان را بازتاب داده است. او تنها فیلسوف روشنگری است که بر بسیاری از "مرزها و محدودیت‌های روشنگری" انگشت گذاشته و تنها نظریه‌پرداز مدرنیته است که به روشنی از کاستی‌های مدرنیته سخن گفته است.

به ویژه در قرن بیستم و با تجربه فاجعه‌بار چند نظام تام‌گرا (توتالیتر) نظریات سیاسی روسو با برداشت‌ها و تفسیرهای گوناگون روبرو شده است. برخی دولت روسویی را کامل‌ترین شکل دموکراسی مستقیم می‌دانند، در حالیکه دیگران آن را زمینی مساعد برای رشد دیکتاتوری می‌بینند.

دفاع پرشور روسو از حقوق و آزادی‌های فردی، احترام به احساسات و غرایز انسان، بی‌گمان به جوامع مدرن سیمایی انسانی‌تر داده است. اما او مانند بسیاری از آرمان‌خواهان، گمان می‌برد که می‌توان جامعه را با اجرای برنامه‌ای سیاسی یک بار برای همیشه از تباهی و فساد نجات داد و جاودانه رستگار ساخت.

منتقدان نشان داده‌اند که ریشه بسیاری از ایده‌های توتالیتر را، از چپ و راست، می‌توان در نظریات روسو یافت. با تکیه بر "خیر عام" و "اراده جمعی"، می‌توان افراد و گروه‌های ناهمساز را به اطاعت وا داشت. روسو با تقدس بخشیدن به "توده مردم" رهبران عوام‌فریب را در تشکیل "دیکتاتوری توده‌ای" یاری می‌دهد.

برخی از ایده‌های روسو به خاطر فرو کاستن آدمیان به "موجودات یکسان و برابر" تنها در نظامی توتالیتر قابل تحقق است. سیستم پرورشی روسو، مانند سایر مرام‌های مبتنی بر همسان‌گرایی، به تربیت انسان‌های پیرو و همساز با کارکرد نظام علاقه‌مند است. "امیل" اثر تربیتی بزرگی که روسو در سال ۱۷۶۲ منتشر کرد، درست به منظور پرورش همین انسان "طراز نو" تدوین شده است.

در پایان نباید تأثیر روسو را بر اندیشه انتقادی روزگار ما ندیده گرفت. بسیاری از منتقدان "خردباوری" و به ویژه اقتدار فنی و "علم ابزاری" در نقد پایه‌های مدرنیته به آرای روسو استناد می‌کنند. او پیش از تمام اندیشمندان هشدار داده بود که جامعه مدرن می‌تواند نوعی بردگی تازه باشد و برده‌های خود را پرورش دهد.